پاییز خرامان می رود 
بار یزمستان می رسد
فصل عاشقی ها، می رود که در سردی زمستان پا پس کشد آنکه در عشق دلش یک دله نیست، می رود که وا نهد  عشق را، عاشقی که بر معشوقش امید بسته است
می رود که سرمای برف سفید چشمها را در نوردد
می رود که قندیلهای آب چکان سقف خانه ها و شاخسار درختان، گل یخهایی بسازند برای چشم آنانی که برف را و زمستان را همچون بهار می بینند 
که در آن سردی و کوران گلی می روید بر شاخسار درختان تنومندی که ایستاده اند بر پای عشقشان
ایستاده اند تا بار دیگر بهار از راه برسد و بر شاخه هایش شکوفه سر بزند و برگهای سبزش را بگسراند بر سر رهگذران عاشق
تا شاید دمی بیاساند و انرژی گیرند از بهر عشق بازی
تن خشکیده شان را هیمه خانه هایی کنند که گرمی عشق را می طلبند
و در گرمای کرسی های زمستانی از عشق بگویند و از شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون، از رستم و سهراب که همه نوعی عشق را در برابر چشم جهانیان مجسم نمودند، از وامق و عزرا بگویند و از اصلی و کرم
از کَرَمی که بخاطر عشق اصلی است تمام دندانهایش را به گاز انبر مادر دندانپزشکش سپرد..
به کرمی که مسلمان بود و اصلی ارمنی را مسلمان که نه، عاشق میخواست و برای رسیدن به این عشق یکی باید آیین دیگری را می پذیرفت.
و چه خوش است تکرار هزاران باره این داستان عشق و دگر گونی فصلی به فصل دیگر
می گویند ، پاییز بهاری است که عاشق شده است، لیک زمستان را چه باید نامید، که اگر نبود برف وسرمایش ، آفت تمام زندگی مان ، و عشقمان را در هم می نوردید. 
شاید شنیده باشید که زمستان سرد، نوید بهاری و تابستانی بی  آفت می دهد. 
آری، زمستان آمده است که آفت زده ها را با خود ببرد که دگر از عشق دم نزنند. 
1399.09.299  13:15  "یسار"
[13:19, 12/19/2020] استاد فخری کاشان: