گر فقط و فقط برای رضای خدا انسان برخی محدودیت ها را تحمل کند و بپذیرد . به مقام صبر نائل شده و اجر صبر دوگانه میگیرد. همنشینی با حضرت ایوب .

 

رو خطی ای عزیز نازنینم
تویی تنها گل زیبا ترینم
به شوق دیدن روی نکویت
شده یادت هماره دل نشینم

زندگی یک گذر است ،
گذر از مرحله من بودن،
رفتن ، و باز رسیدن به میان باغی ،
که من و تو بتابیم به هم ،
ما شویم در همه جا،
تو برای من و من هم با تو ،
شعر زیبای بهاران سازیم
سخنی نغز برای بودن
پر گشودن در دشت
شاید آنجا که تن خوشبختی
به سرای دلمان آساید
زندگی یک گذر است
گذراز عالم اینجا ها تا
به سرای خالق
از جفای مخلوق
تا که از یاد نبریم
بهر هر دل دادن
شعر زیبای تو را میخواهد.
1395/05/30   12:43

 

آرزویم یک خیال بودن است
یک خیال راه را پیمودن است
عاقبت در هر وصال زندگی
آرزویم با تو ره پیمودن است
جلوه تک تک قدمهای وصال
را به سوی تو  قدم بگشودن است
با قدم تنها دمی با من بمان
لایق تو جمله پر گشودن است.
1395/06/07   13:25

 

در یک مناقشه بین دو نفر اگر کسی فحاشی کرد . طرف مقابل تا  وقتی که سکوت کرده است فرشته های آسمان وی را به صبر دعوت کرده و از خداوند برایش آمرزش و خیر و برکت طلب میکنند و خداوند مستجاب می فرماید

 

من همه سازم و نی، زخمه ی دستان شما
من چون عودم و کبریت لبستان شما
هر نوا و سخنی هست همه یاد شماست
بی دلیل نیست شدم خواب شبستان شما
یک غزل یا که دو بیتی که منش می سازم
همه بادا گل من هدیه به بستان شما
ادب از بی ادبان هم که بیاموزیم خوش
شده ام من ادب آموخته اندر ادبستان شما
1395/06/08   9:25

 

کاش بسوزد آتش ،
بوزد طوفانی ،
بارانی شوینده ببارد
بر دل خسته این قوم
الهی
و بکارد به دل جمله این اهل محل ،
گل زیبای محبت ، گل عشق

 

کاش بسوزد آتش،
بوزد طوفانی ،
بارانی شوینده ببارد
بر دل خسته این قوم
الهی
و بکارد به دل جمله این اهل محل ،
گل زیبای محبت ، گل عشق
1395/06/08   15:00

 

تار گیسویت میان باد ، می رقصد ولی
قلب من را هم به رقص آرد گلی
کاش با رقص دلم همگون شود
پیچش آن تار گیسو با دلی
کم نیارد در  میان  رقص باد
همرهت گردم چو رقص اولی
1395/06/09  11:45

 

تو عزیزی و مرا گریه امانم ندهد
شب گریزی و مرا تاب و توانم ندهد
یک نظر روی تو بینم به جهان می ارزد
جلوه  ماه رخت ، ره به نهانم ندهد
کودکی های دلم ، بس که بهانه گیر است
غفلت از  یاد تو را هیچ زمانم ندهد.
شده ام ساغی مسکین خرابات دلت
این همه مستی تو ، مرهم  جانم ندهد
شاد باش و دل من با دل تو شاد شود
شوق وصلت بدرد ، جامه و جانم ندهد.
1395/06/09  11:57

 

من شعر تو را چشم که ارزان نفروشم
در دولت تو ، جان که به جانان نفروشم
چشمان غزلخوان تو را هستی ام انگار
چشمان تو را هیچ که ارزان نفروشم
ابروی کمندت چو دوبیتی بسرایم
آن زلف تو را من که به کیهان نفروشم
صادق شده ای با دل من زندگی اینجاست
صدق و سخنت ، را به سلیمان نفروشم
شوری است به دل ، از سخن پاک و نکویت
این پاکی دل را به دو کیهان نفروشم
ساقی شده این منظر چشمت به گمانم
یک جرعه از این می به دو نیسان نفروشم.
شب در نظر چشم تو و نرگس مستت
شب را به غزلخوانی دوران نفروشم.
1395/06/09  12:03

 

از عشق رخم ، جان و دلت شیدا کن
بنویس غزل، عقده دل را وا کن
بگذر ز همه هستی و این عالم دون
عشق دل خود باز گلم پیدا کن
1395/06/09  12:35

 

ای نگهت یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
 زخم دلم سوخته در دوریت
ای که لبت غنچه ز افکار ما
شاهد وصل من  و تو چون کند
روز ازل بسته به کردار ما
خالق زلفین پریشان تو
کرده گره نام تو در جان ما
جام بلای رخ زیبای تو
شکّر و خون گشته الفبای ما
صاحب دلدار تو من نیستم
زنده دلت گشته به سودای ما
1395/06/09  13:05

عزیزی مهربونم ،  تویی خلد  آشیونم
به پای تو میریزم ، تمام عشق و جونم
شدم محو تماشا ،   به دریای نگاهت
شده رنگین  گل من ، تویی تو سایه بونم

 

خدا را شاکرم زین نعمت خویش
که بنموده مرا از   رحمت خویش
پر و پیمان و زیبا و  پذیرا
که نموده مرا مسکین و درویش

 

مهربانی سنگ را گِل می کند
وز میان آن دلت گُل می کند
بارها من گفته ام یاران دمی
مهربان بودن ، جهان گل میکند
یک گل اندر این چمن باشد اگر
زندگی را همچو ساحل میکند
1395/06/09   19:01

 

سلامی دارمت از مهر  و پاکی
گلی جانا ، گلی در عشق و پاکی
کنون که قلب من گشته تو را بیت
تو خورشیدی ، به قلبم تابناکی
1395/06/10  9:45

 

از حس بودن با تو من خرسندم و شاد
ای نازنین باغ وجودت باد آباد
حس شکفتن می دهی برمن گل ناز
احساس تو ما را برد در اوج پرواز
من طالب آن خنده های آتشینم
بگذار گوید مدعی هر چه بادا باد
1395/06/10 12:07

 

این نگاه پاک از چشمان توست
ورنه قلب من که خاطر خواه توست
دلبری ها میکنی با این دلت
ای فدای آن نگاه کاملت
1395/06/10  13:04

حس یک بوسه گرم تو جانم بسود
بر تو و بوسه و نام تو درود
شب به شب با نفست گرم شود آغوشم
بر لب و بر نفس و جان جوان تودرود

 

من عاشق آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگربگیر و من نتوانم

 

عشق من و تو ز جان و جهان میگذرد
خرم دل من از دو جهان میگذرد
شادی جهان در گرو عشق شماست
محلوب دلت از دو جهان میگذرد

 

خداراشکر هستی
در غم را ببستی
تو ای فرزانه من
که اندر دل نشستی
بیا اندر کنارم
که عشق من تو هستی.

عشق بی مرز دل دریا لب ساحل به کام تو

 

از او:  وقتی خوشحالی دلت ميخواد با كسی حرف بزنی كه دوسش داری،وقتی غمگينی با كسی كه دوست داره.
اگه اين دونفرو داری خوش‌شانسی،
اگه هردو يكی باشن خوشبختی.

و شما چطورید؟
از او: هر دوش

-------
توصیفت از خودم چیه؟
يه جور ديگه تصور كرده بودم
از دلنوشته هات احساس ميكردم سنت كمتر
چطور این بهتره یا اون؟
مهم دل مهربون واحساسات چه فرقي ميكنه و
عزیزی
ممنون

با یک سلام زیبا دل بسته ام به دلها
دلهای با طراوت با عشق و خوب و پویا
جانا عزیز جانی با لطف و مهربانی
من گشته ام محیا ،بهر وصال زیبا
تو یک قدم به پیش آ من با سرم بیایم
بر آستان جانت ای شاهد تمنا
جانم به تو سپارم،چون خود جهان ببخشی
بر هر دلی که تنها عاشق شود به جانها ...

 یک بوسه آتشین تمنای دلم
یک خال لبت هست گوارای دلم
هر زخمه پلک تو مرا آهنگی است
در هر طپش ساده و زیبای دلم

1395/06/13   12:45

 

 خوشگل زیبای  من ، آی الفبای من
در نظرم جلوه کن ، ماه دل آلاری من
ماه رخی ای عزیز، در افق آسمان
جلوه کن اینجا کنون صورت زیبای من

1395/06/14   8:37

 


دیشب تا آخر وقت آن بودی چه خبر بود عزیزم

ما را هم که جواب کردی؟

از او: دوتا گروه بود بايد پاكسازي ميكردم
از او: شرمنده اسمتون رو صفحه مياد شبا نميتونم جوابگو باشم

اسم مرا پاک کن از صفحه عالم
در قلب تو باشم عزیزم ، مرا بس

 

از او:خيلي خوب بود منم قدرت بيان شما رو داشتم وبا چيدن واژه ها جواب صحبتهاي زيباتون ميدادم ولي...


احساس قشنگ تو چنان بسط و وسیع است
زین روی به هرقافیه و جمله  نگنجد
عشق است که این صورت زیبا بیاراست
ورنه سخن دوست به هر جمله نگنجد.

 

ali ryas5, [04.09.16 08:04]
این همه احساس زیبا از کدامین چشمه است
هی خودش میجوشد و هم مرا جوشاندم


از او: از كدامين چشمه است


از چشمه عشق شما ، در این بیابان دلم
آن کعبه ابروی تو ، هر شب مرا میخواندم

یک قدم تا آستانت ، از نفس باقی است دوست
آن نفس هم باشد این لحظه به قربان شما

از او: "مینویسم سـرشار از عشـق...

بــراے تـویی ڪه هـمیشه..

تنهـا مخـاطـب خـاص دل

نــوشـتـه هـاے منـی

بــراے تــــو ڪه بـخـوانی

ڪه بـدانی دوست داشتنت

در مـن بی انتهـاسـت"

گفتم به گلی این دل سوخته را چند؟
گفتا به تمنای تو پروانه دلم سوخت.

از او:"جان و روان من تویی
     فاتحه خوان من تویی
          فاتحه شو تو یک سری
                 تا که به دل بخوانمت..."

فاتحه ای چو آمدی ، بر دل خسته ام بخوان
که جان به مرده می دهد کرشمه های پر توان
شعر و سرود زندگی ، در نفس باد صباست
تاب بنفشه می دهد طره زلفت بدران

از او:

"گاهی اگر یادم کنی، دل می دهم بر یاد تو

قلبم تورا میخواهد و سر میدهد فریادِ تو

این دَم اگر یاری ‌کند، جان را فدایت میکنم

شیرین اگر با‌ من شوی، من میشوم فرهادِ تو

هر جا که نامت بشنوم، غافل از حال خود شوم

حال مرا جا آورد، دیدارِ رویِ شادِ ‌تو

جان و دلم ویران شده، در این مسیر عاشقی

دل با همه ویرانی اش، هردم شود آبادِ تو

 ای دل کمی آهسته تر برسینه با سنگت بکوب

گر با تو باشد میلِ او، خود میرسد بر‌ داد تو؛؛"

 

 

فریاد عاشق گشتنم از عالمی بیرون رود
گویا که عاشق گشتنم از این جهان بیرون رود
اسرار عشقت بر دلم پنهان نمی سازم مگر
از بهر سودای دلت ، جان از تنم بیرون رود

 1395/06/15

 

 

تو که رویای منی در شب تاریک و تبم
نام تو گشته حدیث دل رویایی من

گر شکند سکوت من ، نام تو فریاد من است
عاشق این ترانه ام ، عشق تو شهداد من است
هر چه ترانه گفته ام ، نام تو را شنفته ام
گر لب لعل سفته ام ، لعل تو بیداد من است

 

 

از او:

"مصرعی از قلب من با مصرعی از قلب تو

شاه بیتی میشود در دفتر دیوان عشق"

مشاعره ات محشره عزیز

عزیز به نظرت اگه من و شما کنار هم بودیم زندگی چطوری بود؟

از او:فك ميكنم خيلي عاشقانه وپر از ارامش

 

 

 از بس که عزیزی و دلم واله رویت
گم گشته کویی در این حال و هوایم

1395/06/15

 

من گر که مهمانت شوم ، بر آستانت بگذرم؟
یا این که بر بالاتری ، از طالبانت بهترم
من عاشقم عاشق ترم ، بر این سرای عاشقی
فرقی ندارد تو نشان بر آستان این درم
1395/06/15  11:30

 

 

واژه ها گم میشود در وصف آن قد بلند
تا به ساحل می رسم موجی مرا گم میکند
عاشقی در واژه ها آسان به پایان میرسد
لیک در آغاز وصلش راه را گم میکند

تقصیر تو نیست دلبریهایت قشنگ
این دل دیوانه ام زیبا پسندی مبتلاست

از کیان:

"چون برکه ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه
چون اهوی پا بسته در غربتم ای راه


گر باد بهار دلهره بر روی تو افکند
چون خنده لب بسته بر شکوتم ای شاه


در سهم تماشا تو شدی شاهد زیبا.
چون ابر شکیبا در خلقتم ای ماه


گر مستم و دیوانه در میکده یار
چون ساقی لب تشنه بر ظلمتم ای چاه."

از قلب من تا قلب تو یک جمله باشد فاصله
جانا بیا در این چمن بنما دلت را یکدله

از او:

"بخواب آرام ای عشقم ،که من بیدار بیدارم
         فراقت تا سحر هر دم، کند بیمار بیمارم
بخواب آرامِ جانِ من ،کنارت بودم و هستم
  بخواب آرام من امشب ،چو هر شب سخت هوشیارم
تمام هستی ام خوابی ، برایت شعر می گویم
     بخواب آرام تا فردا، که من مشتاق دیدارم
میان سینه ام بغضی، دل من گریه می خواهد
        ز ترس بودن بی تو ، ز فکرش نیز بیزارم
دلم تنگ است می دانی ،که بی تو هیچ و تنهایم
    نگر بر تلخی ام بی تو، به این روز و شب تارم
چه میشد گر سحر میشد، دلم بی تاب روی تو
     نوازش کن مرا هر دم، که من بی عشق بیمارم
به چشمانت قسم عشقم ،که بی عشق تو میمیرم"

از او:

"شب خوش"

در شب آرام دلت هستم اگر خواب روم
با ضمیر تونشستم چو به مهتاب روم
خوشه چین سحر ار باز ستاره چیند
باز تبدار تو هستم اگر خواب روم

 

از کیان:

"الهی !

از کرم همین چشم داریم ، و از لطف تو همین گوش داریم .
بیامرز ما را ، که بس آلوده ایم به کرد خویش !
بس درمانده ایم به وقت خویش !
بس مغروریم به پندار خویش !
بس محبوسیم در سزای خویش !
دست گیر ما را به فضل خویش !
بازخوان ما را به کرم خویش ! بار ده ما را به احسان خویش !
آه از روز بتری ! فریاد از درد واماندگی !

الهی !

دلی دارم پر درد و جانی پر زحیر !
عزیز دو گیتی !
این بیچاره را چه تدبیر ؟

الهی !

گاه می گویی که فرود آی ! و گاه می گویی که گریز !
گاه فرمایی که بیا ! و گاه گویی که پرهیز !

خدایا !

نشان قربت است این ، یا محض رستاخیز ؟
هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز !
ای مهربان بردبار !
ای لطیف و نیک یار ! آمدم به درگاه !
خواهی به ناز دار و خواهی خوار !



خواجه عبدالله انصاری"

من به درگاه تو از روی نیاز آمده ام
جام پر مهر تو را بهر نماز آمده ام
قبله ام کعبه دل مسجد و محراب غزل
بی دریغ از پی تو بنده نواز آمده ام

از او:

"ﺁﻣﺪﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﮔﻠﯿﻢ ﺩﻝ ﻣﻦ
ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﻧﻮﺍﺯﺕ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ

ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﻣﺎﺭﺍ
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻧﻈﺮ ﮐﻦ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ!."

 

این چنین نیست که من عاشق زارت باشم
تو کناری بنشینی و کنارت باشم
محنت فاصله ها یک سخن ساده بس است
دوستت دارم و من عاشق زارت باشم

آغوش تو کنج قفس مرغ دلم را دادرس
گویا تویی فریاد رس داغ دل دیوانه را
من خود تو را می جویمت عطر تو را می بویمت
تا انتهای هر نفس مستی نما میخانه را

 

 

بمان تا زلف چون دامت ببافم
اگر باشی منم غرق گناهم
بمان تا قلب من آرام گیرد
اگر خوابی،دلم از غصه میرد

 1395/06/17  

یه زمانی که دلم چاک نبود.
 وز گناهان به سرم خاک نبود .
من هم حس خدایی داشتم
برگ گل بر همه می افراشتم

 

بر سر سجاده عشق

و مناجات بخوان با من بیچاره

که درمانده ام از عالم و آدم

به کجا باز برم شکوه از،

این دل هر جایی خویش

 

 1395/06/20 

از او:

"صبح است دل افروز من اى يار كجايى؟
اى عشق من اى دلبر و دلدار كجايى؟

صبح است و قرار من و تو ساعت باران
باران زد و شد لحظه ى ديدار كجايى؟پگ

صبر یک جمله زیباست به لب
تا تو را خوب دهد دلداری
حیف گوش من و تو شنوا نیست
تا زمانی که ز خواب بیداری

 

من به تقدیر جهان خیره چنان می نگرم
که چرا عشق میان غم دل پنهان است.

از او:

"به هرکه عشـــق به من می دهد
سلام...

سلام می کنم
به باد، به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی که خواب گل همیشه بهار می بیند!

سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چال های مهربان گونه ی تو!

سلام می کنم به کوچه،
به کلمه، به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ِساده!

سلام می کنم
به بی صبری، به بغض، به باران،
به بیم باز نیامدن نگاه ِتو...

باورکن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام سرسری راضی ام!"

باران زده بر راه قدمهات مبارک
شهلا شده چشمای چه زیبات مبارک

در صبح دل  انگیز این شنبه زیبا
اندر قدم قطره باران چه مبارک

از او:

"بگذشته ام از خويش ولى از تو گذشتن

مرزى است كه مشكل تر از آن مرحله اى نيست...!"

یاد تو ، چو شهدی که شیرین تر از آن نیست
عشق تو عشقی ایست که شیرین تر از آن نیست
هر مرحله از زندگی ، من که با توست
آن لحظه نابی است که شیرین تر از آن نیست

هر که را می نگرم ، از غم دل گریان است
گوییا ، جان و تنم در غم دل عریان است
همه شب در تب  و تاب، این دل بیچاره من
که چرا یاد رخم در دل تو زندان است
سالکان در طلبت ، نوش فراوان خوارند
عارفان بین که چرا ، از غم دل خندان است
شاهد غیب تویی ، ای همه خوبی از تو
یک نظر گر بنمایی ، دل من حیران است
من که شادم ز تو یادی به دلم باشد و بس
عشق روی تو نه هر خسته دلی را جان است
ساقیا یک قدحی پر می مسکینم ده
غم من ، با غم تو ، همچو غم هجران است.
من به تقدیر جهان خیره چنان می نگرم
که چرا عشق میان غم دل پنهان است.
1395/06/20    9:18

 

من لحظه شمارم  جهت دیدن رویت
بلکه شکند بر سر من آب سبویت

از او:

"بزرگواريد جاتون رو چشمام"

من به قربان تو و چشمان زیبایت شوم
گر مژه خار است باشد من خریدارت شوم

از او:

"سروريد"

سر به سودای تو دادم بس نیست
روی بر دشت نهادم بس نیست
ور جوانم به دل و پیر به جسم
روی زیبای تو بینم بس نیست
یک دل سیر بمانم با تو
دل به دلدار بدادم بس نیست.

 

 ==========================================

ای گل نسرین دلم ، در هوست سوخته ام
شام و سحر ، تا به ابد چشم به در دوخته ام


ای خدا کی شود این فاصله ها طی شود
من در آغوش نگارم یک دمی آسایم از رنج  و محن


الهی اشک و بارانت نبینم
الهی درد و هجرانت نبینم
اگر دردم شود دیدار رویت
الهی روی چون ماهت ببینم


ای تمنای دلم تنها وجودت در زمین
اختر چشم تو را همواره روشن دارمت


گذشتن از سر کویت محال است
تو را  بس حسن و زیبایی جمال است
اگر خواهم که وصف تو بگویم
محال است و محال است و محال است


گر بیایم در گهت ، گیرم در آغوشم چه تنگ
گر جدایی خواهدم ، بر دل زنم تیرو خدنگ



من در سکوتم تا غزلهایت بخوانم
تو یک گل خوشرنگی و من ارغوانم
گر حال و روزم را بپرسی ای عزیزم
گویم که بی تو زنده ماندن نی توانم


امشب ازهفت آسمان شاه شکارم کرده ای
عمری اندر کوی جان چشم انتظارم کرده ای
در نظرگاه نگاهت  من به دام افتاده ام
اندرآن برق نگاهت غصه دارم کرده ای
ماه گردون جلوه رخسار ماهت رشک برد
ازچه رو باز اینچنین رسواوخوارم کرده ای
ناوک مژگان تو تیرخدنگی بر دلم
هاشه لله لحظه ای زیباشکارم کرده ای
سوختی جانم به هر ناز و کرشمه هر زمان
همچو خاکستر مرا طوفان سوارم کرده ای
همچوهندو آمدم بر  معبد چشمان تو
آیه ای خواندی سپس کافر تبارم کرده ای
دین من چشمان تو گردیده در شعر وغزل
کافرم یاگبرم ،ای گل ، خار و خوارم کرده ای


ازقلب مهربانت نوشم شراب مستی
من عاشق تو هستم،تو عاشق که هستی؟
گفتم بگویمت باز عشقت مرا فزون است
هستیم از وجودت،جانا تو زنده هستی


یک بوسه گر تمنا بنمایم از تو جانا
آیا شود محیا؟ یا میدهی حواله؟


من آرزوی دیدن آن روی ماهت را چنین
دم به دم بر لب چنین بی وقفه نجوا میکنم


غزلی در خور شانت بنویسم چه خوش است
بوسه ای از گل رخسار تو چینم چه خوش است
شوق دیدار تو ای آیه آیات خدا
گر مرا دست دهد ، بر دل و دینم چه خوش است
جمله شعر و غزلم آیتی از آیت توست
بر من الهام شده ، ماه جبینم چه خوش است
او که صورتگر عشق است یقین می دانم
بنویسد به دلم عشق و یقینم چه خوش است
مهر بر لب زنم و از دلت الهام شود
غزلی ، بیا سخنی از تو ببینم چه خوش است
هر نگاه تو مرا یک غزلی تازه شود
این همه لطف ز توست بنده کمینم چه خوش است.
1395/06/1712:35

گر چه رویت عزیز خوش رنگ است
ولی امروز حضورت کم رنگ است

آنقدر از بودنت سرشارم ای محبوب من
هر چه گویم یا نگویم نام تو آید لبم


محتاج دعاییم که از یار خوش است
هر نیکی و خیری ز دلدار خوش است
من طالب نیکم به سوی ماه رخت
نظری بر دل مسکین ز دلدار خوش است




اگر این حس زیبایت مرا هم میکند محبوب
تو را باحس  زیبایت ، ملاقات میکنم محبوب


صبر یک جمله زیباست به لب
تا تو را خوب دهد دلداری
حیف گوش من و تو شنوا نیست
تا زمانی که ز خواب بیداری


من به تقدیر جهان خیره چنان می نگرم
که چرا عشق میان غم دل پنهان است.


باران زده بر راه قدمهات مبارک
شهلا شده چشمای چه زیبات مبارک


یاد تو ، چو شهدی که شیرین تر از آن نیست
عشق تو عشقی ایست که شیرین تر از آن نیست
هر مرحله از زندگی ، من که با توست
آن لحظه نابی است که شیرین تر از آن نیست

هر دم گذرم جان دلم بر سر کویت
بلکه شکند بر سر من آب سبویت


هر که را می نگرم ، از غم دل گریان است
گوییا ، جان و تنم در غم دل عریان است
همه شب در تب  و تاب، این دل بیچاره من
که چرا یاد رخم در دل تو زندان است
سالکان در طلبت ، نوش فراوان خوارند
عارفان بین که چرا ، از غم دل خندان است
شاهد غیب تویی ، ای همه خوبی از تو
یک نظر گر بنمایی ، دل من حیران است
من که شادم ز تو یادی به دلم باشد و بس
عشق روی تو نه هر خسته دلی را جان است
ساقیا یک قدحی پر می مسکینم ده
غم من ، با غم تو ، همچو غم هجران است.
من به تقدیر جهان خیره چنان می نگرم
که چرا عشق میان غم دل پنهان است.
1395/06/20    9:18

من به قربان تو و چشمان زیبایت شوم
گر مژه خار است باشد من خریدارت شوم


سر به سودای تو دادم بس نیست
روی بر دشت نهادم بس نیست
ور جوانم به دل و پیر به جسم
روی زیبای تو بینم بس نیست
یک دل سیر بمانم با تو
دل به دلدار بدادم بس نیست.


میان عاشقان بی دل ترینم
اگر چه من به یادت دل غمینم
هماره در برم گیرم خیالت
تو را ای یار خوب و نازنینم
گر از لبهای شیرینت بنوشم
به کوی مهر تو خلوت گزینم
گره بر پای خود بندم ز زلفت
مبادا کس رباید از زمینم
اگر خواهم که ترک کویت ای  دوست
روم بر روضه رضوان نشینم
امید آنکه تو از در در آیی
من آنجا روی دامانت نشینم
بگویم یا ربا این یار من بود
اگر چه هجر او کرده غمینم
1395/06/20   13:00


من دل لطف آفرینت را که می بینم هنوز
بر دوام این جهان امیدوار و دلخوشم


الان پر از احساس زیبای تو هستم
از جان و دل عشق تو را من می پرستم

 

--------------

1395/06/31

کاش بودی و دلم تنها نبود
این قدر وابسته غمها نبود
کاش در کنج دلم چون خاطره
می نشستی و کسی را جا نبود

 

شوق پرواز قشنگ است اگر بتوانی
بوسه بر یاس قشنگ است اگر بتوانی
من به حال دل تو و دل خود می بالم
این همه حال قشنگ است اگر بتوانی

 ----------------------

1395/07/03

تو را در خاطرام دوست دارم
میان اشک و آهم دوست دارم
بیا دستی بکش بر گونه هایم
تو را چون مهر و ماهم دوست دارم

از او:

"دوست  داشتن  درد است ، نه دردی که از

 پای  بیفکند...

دوست داشتن زخم است  ؛

زخمی که انسان با دست خویش بر قلب میزند

جریانی تند و دائم از مبدأ   تا مقصد   ..

دوست داشتن  ، فریاد همیشگی  قلب هاست

و دردی  است  که مرهمش  ، درد است   .
"

 

تو هم دردی و هم درمانم ای دوست
تو را میخواهمت ای جانم ای دوست
دل از این گفتنی ها سخت دارم
بیا یکدم بشو مهمانم ای دوست

----------------------------------------------

1395/07/05

از او:

هنوز هم تا صبح به خیر نگویی احوالم به خیر نمی شود

صبحت بخیر، نامت بخیر، احوال زیبایت به خیر
در کار دل ، در زندگی ، فصل تماشایت بخیر
در زندگی و عاشقی ، مشق رخ لیلی نگر
در دامن پاک دلت ، آن عشق و سودایت بخیر
من در طلب سوزم همی ، با من دمی شو همدمی
این همرهی ، این همدلی ، آن حرف شیوایت بخیر

 


از من:گر سردی این عشق مرا کشت ، چه خواهی کردن
من بسوزم به فراقت که به از مرگ من است


مصلحت اندیش شدید؟


عشق که مصلحت بردار نیست



از او :"دقيقا"


و بدون عشق زندگی معنا نداره گلم

از او:"بله"


عشقت را از من دریغ نکن دلبندم که زندگی بر من حرام می شود و بر تو

عشق بورزید و از عشق دام نسازید
بگذارید ساری و جاری باشد در تمام رگ و خونتان و رگ وخون معشوقتان و مانند باد ساری و جاری و مانند رود خروشان

و از خروشش نهراسید که زندگی ساز است که هر ویرانی را ساختنی است درون آن

از او:

"گاه گاهى با خودم نامهربانى میکنم
با خودم لج مى کنم با غم تبانى میکنم

مى نشینم چاى مى نوشم کنار پنجره
بى کسى هاى خودم را دیدبانى مى کنم

اب مى ریزم به روى خاک گلدان هاى خشک
آب پاش خانه را دارم روانى مى کنم

چشم مى دوزم به دستانى که در دست تو بود
خاطرات رفته ام را بازخوانى مى کنم

بى نشانى رفتى و دلتنگ ماندم چاره چیست
نامه ها را مى نویسم بایگانى مى کنم

آه حالا که خودت اینجا کنارم نیستى
در کنار عکس تو شیرین زبانى میکنم "

 آب حیات تو مرا تشنه ترم می کند

از همه دور جهان بی خبرم میکند.

من اگر آیم و برکوی دلت بر گذرم
جان دهم تا که دگر از سر کویت نروم

---------------------

1395/07/06

صبح دل انگیز تو جانم بخیر
غنچه گل امن و امانم بخیر
خاطر تو کی رود از خاطرم
در همه جا صبح سلامت بخیر

 

من از زلف پریشانت نپرسم
من از زندان چشمانت نپرسم
دلت را من دلت را آرزویم
من از لبهای خندانت نپرسم
------------------------------------

عزیزم چشم زیبایت دلم خواست
از آن شهد گوارایت دلم خواست
من از شهد و دو چشم آتشینت
لبی از روی لبهایت دلم خواست.

از او:

"از آتش دل گدازه می گیرد عشق

وز حادثه رنگ تازه می گیرد عشق

این مستی و تردستی و گستاخی را

گویا ز شما اجازه می گیرد عشق
"

از عشق رخت ماه و قمر صورت من
دلداده شد از عشق، همه دولت من
عشق است که من این همه درّ می سایم
جانا که وجودت توست هم صولت من

از او:

"لب بسته ام ز هر چه ، بجز گفتگوی تو  
دل شسته ام ز هر چه ، به جز نقش روی تو

گر بگذری به خاکم و گوئی ترا که کشت ؟
 فریاد خیزد از کفنم ، که آرزوی تو !!"

در آرزویت همچنان در پیچ و تابم
یک دم طلوعی کن به رویم آفتابم
من گر هزاران بار از عشقت بمیرم
هرگز ز روی نازنینت بر نتابم

 

از او:

"هوای تو⚜💦✨

اجابت تمام عشق است⚜❤️

و من به تو⚜🌺

شکوه یک قنوت عاشـقانه را⚜🍀

پیش می کشم عزیز⚜🍃

دوستت دارم⚜❤️

به اندازه ی همه ی دارایی ام⚜🍃

که تویی⚜"

دای چشم زیبایت عزیزم
فدای قد رعنایت عزیزم
اگر از روی من رخ بر بتابی
فدای رخ زیبایت عزیزم

 ----------------

1395/07/07

صبح دل انگیز تو جانم بخیر
غنچه گل امن و امانم بخیر
خاطر تو کی رود از خاطرم
در همه جا صبح سلامت بخیر

 

در صبح بی قراری از دوری نگاری
صبح شما به خیر باد با یک دل انتظاری
در انتظار روی  یار پری نگاری
آن نازنین خوشرو  آن مهر ماندگاری
مهر تو در دل من ای نازنین چون گل
می ماند ای عزیزم همچون یه افتخاری

 

من تبپشهای دلت را دوست دارم
آن چشمه های خوشگلت را دوست دارم
هر دم که چشمم را ببندم سوی دیده
روی سفید چونگلت را دوست دارم

 

ازاو:

"اگر روزی خدا خواهد که هستی را بیاراید
تو را گوید تجلی کن که هستی را بیارایی

گنه کن هرچه میخواهی و از محشر مکن پروا
که با این چهره در دوزخ، در فردوس بگشایی"

 خدا یک پنجره دارد ، که روی ماه توست در آن
اگر خواهم خدا گویم ، تو را بینم خط قرآن

 ---------------

1395/07/10

گل خوش بوی بستانم کجایی؟
عزیزم ،باغ وبستانم کجایی؟
دلم هر دم به یادت گشته پر خون
ادب آموز،دستانم کجایی؟

 

من تشنه آندمم که ساقی گوید.
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
—------------—
نسخه خودم
من تشنه آن دمم که الهام گوید
یک بوسه دگر بگیر و من نتوانم

 

عشق و سودای دگر  در نظرم سنگین است
عقل از کشمکش عقل ودلم  غمگین است
شاعرم ،شعر تو را بس که نوشتم دیدم
کاغذ و لوح وقلم از دل خون رنگین است
جام می ، درد شراب و پر پروانه چنین
ازبرای لب تو ، وه که چه آنگین است
من به سودات سپردم دل ودین می دانم
عقل ،از این دل سودایی من شرمگین است
سالها در طلبت دامن صحرا  گشتم
خود ندانستم ازاین سود چرا غمگین است.
دل بیچاره من در طلب وصل تو سوخت
زان سبب خون جگر از لب لعل رنگین است.

از او درجواب شعر بالا:

"

شاعرم شب ها برایت شعربافی میکنم

هرچه کردی با دلم دارم تلافی میکنم

چشم هایت دفتر شعر است و من هم ناشرم

صفحه صفحه پلک هایت را صحافی میکنم

#کاوه_احمدزاده"

-----------------

1395/07/11 

من خال لبت را که ندیدم هر گز
آن صوت داوودی ات را نشنیدم هرگز
آخر ز چه رو عاشق زارت شده ام
من روی چو ماهت رکه ندیدم هرگز

-------------------

1395/07/16

از او:

"عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم
گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم
 🕯🏴🕯
من آن حُرّم کز اول خویش را سد رهت کردم
تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم
 🕯🏴🕯
به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما
دلی صد پاره تر از لاله های پرپر آوردم
🕯🏴🕯
نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت
ولی بر حنجر خشکیده ات چشم تر آوردم
🕯🏴🕯
غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان
فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم
🕯🏴🕯
گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم
قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم
🕯🏴🕯
سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد
زبان عذرخواهی بر علیّ اکبر آوردم
🕯🏴🕯
همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی
به خود بالیدم و مانند فطرس پر برآوردم
🕯🏴🕯
بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست
که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم
 🕯🏴🕯
چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بُوَد میثم
که سر بر آستان عترت پیغمبر آوردم
"
از او:

"همیشه از تو نوشتم …
از تو گفتم …
از تو و احساست
این اولین بار است
 
که میخواهم از خودم بنویسم
از خودم و احساسم حرف بزنم
فقط میتوانم بگویم
“بی تو
 بی نفسم..."

بی تو نفسم از آمدن میگیرد.
حالا که تو رفته ای نفس رفته بدان

از او:

"بیان عشق
به اندازه ی خود عشق مهمه...
آدما به بیان کردن و بیان شدن احتیاج دارن
به کسی که دوسش داری بگو که دوستت دارم... دوستت دارم ... دوستت دارم"

دوستت دارم صفای دل بود
ورنه این تکه زبان از گل بود
شادیت شد مایه آرامشم
هر که را عشقی نبود به،گل بود

از اوی او:

"اگر بتوانم دلی را از شکستن بازدارم
بیهوده نزیسته ام...

اگر بتوانم رنـــجی را بڪاهم
یا دردی را مــــرهم نهم
یا مرغڪی رنجور را
به آشیــانه بازآورم
حاشا بیهوده نزیسته ام.."

تا توانی دلیبدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد

ازاو:

"گاه اين نازک دلم
یاد رویت میکند
گاه با دیدار گل
یاد بویت میکند
گاه با دلواپسی
درکنار پنجره
از هزاران قاصدک
پرس و جویت میکن"

در هر کجا مرغ دلم با یاد تو پر میکشد
زندان دل را میدرد از آشیان پر میکشد

از او:

"دوست داشتنت به اندازه ی تمام عسلها شیرین است
حال فهمیدم زنبور عسل شهدش را کجا می گیرد
اری از گل وجود تو"

من بوی گل را بوی تو میدانم و بس
چون گل به دوری هست و تو دائم به یادم

از او:

در گلستانِ سخن ، عطر دعا پیچیده
در سکوت غزلم ، نام خدا پیچیده

یک بغل ، خاطره ی سوخته را قاصدِ عشق
در حریر نفس باد صبا پیچیده

یادِ شیرین تو را ، دست هنرمندِ قضا
باز در زرورقِ خاطرِ ما پیچیده

#راز آرامشِ دلهای حزین را ، تقدیر
در پریشانیِ آن زلفِ دوتا پیچیده

دکترِ عاطفه ، بهر تب بی درمانم
باز در نسخه ی چشم تو ، دوا پیچیده

شهر از زمزمه ی آمدن ات لبریز است
مژده ی دیدن رویت ، همه جا پیچیده

از دلِ منتظرم ، منظره ای خواهم ساخت
که به قابِ نگهِ پنجره ها پیچیده"

زیباترینی گل تو را زیبا نسازد
معناترینی جمله ها معنا نسازد
عشقی و عشقت گشته معنای غزلها
بی عشق تو این جمله ها معنا نسازد
از بس مصفایی به دلهای عزیزان
حتی عسل کامت شکر خارا نسازد
دل را سپردم بر دل عشق آفرینت
میدانم این دل چون تو را رها نسازد
از بس که زیبایی به قامت دلبر من
سرو و سمن هم قد تو رعنا نسازد
باری به کنج این دلم پا گر گذاری
تا روز محشر خواب را رویا نسازد

 

الهی توبه ای حر گونه ده ما را
که کوله بار سنگینی به این درگه بر آوردم

1395/07/25  

----------------

رفتی عزیز جانم ای یار مهربانم؟

من که ندیدمت سیر رویای عاشقانه ام

گفتی بمان در این دیر یک دم ببینمت باز

از من تو رو گرفتی رفتی ز آشیانم

خفتن میان آغوش باشد مرا تمنا

ای زلف تو کمندی در لای استخوانم

خواهم ببویمت باز از دل بجویمت باز
ای شعله ضمیرم ای هستی جهانم

 --------------------------

1395/07/27 

کاش بوسیدن لبهای تو را در رویا
و در خانه تنهایی مان می دیدم
سفری از ته قلبم به تو می کردم دوست
و تمنای وصال تو را می دیدم
می دویدم به سر کوی دل آویزت جان
و شرار شب چشمان تو را می دیدم

 

 

شک لرزان من و گونه بغض آلودم
همه از دوری دستان عزیزت گوید
هر نم اشک به بر گونه سرخم جاری است
بس باری ز دلم در غم تو می شوید.

 

 

کاش یک گوشه چشمی و لبی
روزی من بشود از لب تو
سوختم چاره نما دلبر من...

که نفس بند شده بر سببی

 1395/07/29

 از او:

"بوسه ام داغ است و بی پروا، کجا بگذارمش؟
روی لب ها یا که بازوها ،کجا بگذارمش؟

قطره های اشک من، شاعرترینت گشته اند
می کند شعرم مرا رسوا، کجا بگذارمش؟

شب به جای تو، تن پیراهنت آغوش من
می شود غرق دو صد رویا کجا بگذارمش؟

این دل دیوانه عاقل بوده دور از چشم تو
با نگاه تو شده شیدا، کجا بگذارمش؟

می تپد قلبم درون سینه آخر تند تند
مثل قلب بچه آهو ها، کجا بگذارمش؟

جای بوسه کنج لب، یک نخ وینیستون لایت و بس
فندکت این جا، ببین لب را، کجا بگذارمش؟

باز چشمک می زنی لب را نشانم می   دهی
 می کنی طوفان به پا، اما کجا بگذارمش ‌؟؟؟؟"

 

بوسه ات را مرحم زخمم نما تا  گویمت
جان به لب آمد بیا تا از فغانهاگویمت
بوسه هایت بر دل صدچاک من آور فرود
ده مرا یک لحظه تسکین از بلا تا گویمت
هجر تو زد بر دلم تیر خدنگی پر شرر
دست رحمت بر سرم افشا نما تا گویمت
حرف دلهایی که من با کس نگفتم تاکنون
این دل طوفان زده احیا نما تا گویمت
صاحب قلبم تویی هر جا که خواهی بر نشان
زیر پا یا فرق سر بنما رها تا گویمت
روی ماهت گر ببینم مست عالم میشوم
درد هجرت را دوا بنما ، صبا تا گویمت
جنت و خلد برین بی روت نی دارد صفا
روی خود یک دم به من بنما رها تا گویمت. ..

1395/08/09


از او:

"سلام صبح زيباتون بخير
ممنونم به خوبيتون خداروشكر"

الحمد لله که حالتون خوبه
منم به خوبی شما خوبم
به شادیت شاد
به زیبایی ات زیبا
به مهرت مهربان
به لطفت لطیف
و به عشقت عاشق


از او:

"خداروشكر انشاالله كه هميشه سلامت وشاد وبرقرار باشيد"


متشکرم گل زیبا
که لایقی تماشا
ترنم بهارت
به دل شده چو رویا

از او:

"یک لحظه تو را دیدم وعمری شده ام مست
هر جا که تو باشی سخن از مهر دلت هست

عمری دل دیوانه گرفتار غمت بود
با یاد تو از جامعه هم یکسره بگسست

ای بی خبر از حال من زار و پریشان
بغضی که تو را دارم و هر ثانیه بشکست
 
از بس که اسیر تو و درگیر تو هستم
این فاصله هم بر من بی حوصله دل بست

لعنت به زمانی که تو یک لحظه نباشی
وقتی که توهستی نفسی جان مرا هست"

 

در فاصله من به خدا جای تو زیبا
در اطلس رنگین تو پوشیده چه دیبا
از خاطر من یک نظر روی تو بگذشت
این مرغ غزلخوان دلم گشته فریبا
جانم به لبم آمده از دوری رویت
جانا به نظر بازی من بهر تماشا
یکدم بگشا برقع روی مه خویشت
تا جان بدهم بهر تماشای تو جانا
مخمور تو  و جام می ام در شب دیدار
ای ماه پریچره ز ابرت تو برون آ

 سکوتت جان برون می سازد از این تن
بیا یک دم تغزل کن گل بشکفته در صحرا

1395/08/12

ای سکوتت صد هزاران نکته ناگفته در  خود
لب گشا از این سکوت و جان به لب را زنده کن

1395/08/13

با عشق خوبان زنده ام  ، من لطفشان را بنده ام
ای یار خوش سیمای من ،  ماهِ رخ تابنده ام
در صبح زیبای دلت ، جاری شده بس معرفت
من از فروغ روی تو ، هم شادمان و زنده ام

از مهر تو میگون شوم ، از روی تو مفتون شوم
عشق تو را گلگون شوم ، با عشق و نامت زنده ام
خواهم که بینم روی تو ، آن چهره نیکوی تو
گر من ببویم بوی تو ،  هر صبح و شامت زنده ام
ای سیرت نیکو بیا ، در کنج قلب من در آ
ای ماه من بهر ضیا، نور تو را خواهنده ام
از شوق دیدارت  خوشم ، در قلب عالم خاموشم
از عشق تو چون آتشم ، از مهر و لطفت زنده ام

1395/08/18

از او:

"چرا شعری نمی گویی، برای حال تبدارم؟

چه میخواهی تو از جانم؟که دست از عشق بردارم؟

به من احساس غم دادی چقدر از زندگی سیرم

چه کردی با دل تنگم، که بی اندازه می بارم…

نشستم باز هم امشب، میان عقل واحساسم

که شاید منطقی باشد، کند از عشق بیزارم…!

چه دنیای غم انگیزی…مرا یادت نمی ماند

منم آنکه به چشم تو، شبیه نقش دیوارم

فریبم دادی و حالا ، نمی بینی که دلخونم

غریبی می کنی با من …به بیش از این،سزاوارم

فراموشم کنی یا نه…به یادت بودم و هستم

مخواه از من که بد باشم، که دست از عشق بردارم…"

 

تو خود یک شعر زیبایی ، به زیبایی ،  دل آرایی.

چگونه وصف تو گویم ، که تو ماهی ، مه آرایی

ز عشقت لاله گون رویم ، ز رویت گونه گون روزم

ز عشق تو همی گویم ، مرا تو لب شکرخوایی

چگونه بگسلم از عشق  و چون گویم کمال تو

که تو در قلب مسکینم ، همه گنج گهرهایی

ز خود بیرون شدم دیگر ،مرا در جان خود جا کن

که این  بوی دل آویزت ، هماره مست و شیدایی

غم عشقت گوارایت ، رخ زردت تمنایم

که در اشک بهارینت ، هماره خوب و یکتایی

چو ترک عقل و سر کردی ، بیا با من تو هم دردی

اگر دارم رخ زردی ، بدان جانم  غم مایی

اگر کوته شده دستم ، که بر زلف تو آویزم

بدان از دوریت هر دم ، غمینم کنج  تنهایی

نرفتی از دلم یک دم ، نبودی دور از یادم

هماره دل به  تو دادم ، دل مایی دل مایی

هواخواه تو ام جانا ، به کنج مسکنی ویران

بیا بر دیده ام بنگر که اندر دیده زیبایی

دلم بر یاد تو بستم ، زغمهای جهان رستم

اگر چه دوریت سخت است ، غم مایی غم مایی

1395/08/18   12:24

---------------------

1395/08/19 

ازاو:

"تا عطر تنت اینجاست نبضم به تو وابسته است."

از دوری تو جانا هم جان و دلم خسته است

تو خودشعری و من شاعر چهر تو شدم
گرنباشی سخنی نیست مرا ای دلبر


هر سکوتت نشتری بر قلب وجانم می زند
یا سخن گو یا که جان ازتن بدر کن یارمن

ازاو:

"من تو را ب دلم قول داده ام

نگذار پیش دلم بدقول شوم"

من که قولت را به دل دادی سرا پا بشنوم
بهر دل دادن به قولت روز وشبها در تبم

از او:

"من در آغوش تو خرسندترین شاعر شیدای شبم"

خاص آن دم که نهی قند لبت روی لبم
ای عزیز دل من هر نگهت یک غزل است
ازخدا عکس رخت را همه جا می طلبم

 کاش آن رخسار زیبایت ببوسم نازنین
ای خوشا بوسی که از رخسار یاری برکشی

گل در چمن بروید ، بر گیسوان بزیبد
دردا رخ نگارم ، گل گیسوان من کو

1395/08/22

بیا یک سلامی به آقا بکن

بگو اینجا یه مرغ در قفس زندگی داره بال و پر میزنه

بگو میخواد که قفس را بشکنه ،

تن و جان را به راه عشق بزنه
بگو دست شستن زجان یادم بده

بگو تا هم الان مرادم بده

مرا راهی دشت خوبان کنه

مرا لایق مهر خوبان  کنه

بگو تا از این دل پر غبار

بگیره بسازه دلی پر شرار

بگو که از ناز نگاهش دمی

بده بر من بیچاره مرحمی

1395/08/26

از  او:

:
زبانت " معمـار " است
و حرفهایت " خِشت خام "؛
مبادا کج بچینی " دیوار سخن "
که " فــرو خواهــد ریخــت
بنـای " شخصیتت"

با زبان بی زبانی دل همی گوید سخن
تا ندانی قلب من شخصیتی دارد جنون

 ----------------

1395/09/01

ای که یک برق نگاهت شده آرزوی من
کی شود تا تو بیایی دمی روبروی من

همچون خورشید کنی جلوه به چشمان من و
من سپارم به تو جان و تو شوی صبوی من

 

فدای چهر زیبایت گل من
که دیدارت بود چون حاصل من
دهم جانم به پای دیدن تو
گل زیبا رخ و جان و دل م

 

تو هم عزیز جانی ، میان گریه هایم
تو را به عشق خوبت ، راها نمی نمایم

1395/09/09

منتظر عکس رخ یارم و
عاشقم و عاشق دلدارمو
تا که کنم شب به سحر من دعا
منتظر یک گل رخسارمو

از او:

" آن چنان غرق تو بودم که خودم یادم رفت
خیره در چشم تو آنقدر که غم یادم رفت

نذر چشمان تو هر شب به حرم می رفتم
محو چشمان تو بودم که حرم یادم رفت
 
بین دستان تو با من دو قدم فاصله بود
دو قدم فاصله تنها، دو قدم یادم رفت
 
خواستم نام تو هر روز به یادم باشد
پشت دستم بنویسم... که قلم یادم رفت
 
کاش میشد به من و حرف دلم گوش کنی
کاش باور بکنی حرف خودم یادم رفت"

1395/09/13

===============

سهم من از بودن تو فاصله است
این دل من اسیر یک سلسله است
سلسله موی نگاری که دور
نشسته اما به یقین در دل است

1395/11/26

--------------------

از او:

"چقدر قلم می آید ،
 به دستان بیقرارم...
وقتی،
لبریزم از نوشتنت
و اتاق ،
چه مستانه سر می کشد
 "واو" به "واو"
     جمله حضورت را....

#سمیه_نادی"

و دفتر چقدر بی تاب می شود از نانوشتن ها
ببخش سکوتم را
ببخش سقوطم را
ببخش که گاهی واژه ای نمی یابم که وصفت کنم
واژه ای نمی یابم تا شوق دلم را که کالبد تنم را می کاود و می خراشد و به سویت پر میکشد را وصف کند

 ---------

الهی چشم گریانت نبینم
گل بوسه ز لبهایت بچینم
بدوزم من نگه بر روی زیبات
ز تار موی تو یک گل بچینم
ز دستانت بسی گرما بگیرم
خدا داند که نزدت کمترینم
تو را در کنج دل بنشانده ام من
تو زیبایی تو زیبا ، بهترینم
ز مژگانت خدنگ عشق بر خاست
ولی بنشسته بر قلب خزینم
ز دوریت چه سازم من شب و روز
به کوی عشق تو خلوت گزینم
مرا از در مرانی عشق خوبم
که جز بر کوی تو جایی نه شینم.
1395/11/26   13:11

-----------------------------------------

1395/12/01

از او:

"از قاصدان شنیدن پیغام دوستان

گل را به دست دیگری از باغ  چیدن است"

از دیگران شنیدن وصف رخ نگارم
چون قطره های باران از بی کرانه رویت

----------------------.
از او:

"بهشت را میخواهم چه کار
وقتی تو تمام نشدنی ترین  دنیای منی"

تو بهشتی و مرا تا به تو راهم دادند
از همه عالم و آدم ببریدم دل خویش

---------------------------

1395/12/02
کی رفته ای تو از برم ، همواره ای در خاطرم
من بر تو رشکی می برم ، کز رشکش عالم هست نگون

هر دم که یک کلامی از دو لبت شنیدم
جانم به جانت ای دوست ، پیوست و ماندنی شد


مهرت عزیز دلبر بر جان من شرر زد
جانا تفقدی کن درویش بی نوا را


گفتمت دل بدهم بوسه ستانم به بها
دل که دادم همه از یاد برفت بوسه نماند.



از دیگران شنیدن وصف رخ نگارم
چون قطره های باران از بی کرانه رویت



تو بهشتی و مرا تا به تو راهم دادند
از همه عالم و آدم ببریدم دل خویش



سیل اشکم را ببین ، بر دل ترحم کن دلم
کین دل آزرده چو خورشیدی به بام افتاده است


دلگیر نشو از من تنهای دل افسرده که امروز
بی یاد تو عالم به نظر تیره و تار است.


قسم بر آیه های چشم و ابروت
که در نزد من تنها عزیزی


تو بیا با من تنها بشین کز سر صدق
حرفها هست مرا زین پس تا آخر عمر

بیا تا سر بر آستانت گذارم
ز دوریت هماره بی قرارم
دل پر درد من دائم خزان است
گلستانی در این فصل بهارم

زمزمه کن نام مرا کن چو شکر کام مرا
دل شده ام از همگان خوش نگر  الهام مرا


ای مرغ سحر عشق مرا سوخت و سوزاند
زان روست که خاموشم و دم نیست بر آرم

 -------------------------

1395/12/03


سلامت میکنم صبح تو جاری
همیشه در دلم جای تو عالی
به لبخند تو زیبا رو نیازم
چه زیبا میشود رویت چه حالی.



طلوع صبح صادق شد بهانه
که گویم نام تو را در ترانه
چو جلوه ‌گر شده نور طلایی
بگو الهام زیبایم کجایی؟



از بس که از خوف و رجا در امتداد شب سفر کردم نگارا
جانم به جان آمد از این پوییدن راه پر از شوق



هر صبح با طلوع یاد تو آغاز می شود
کن جلوای که عشق طلوعی نو کند.



چشمان تو خورشید و همه عالم تارم
روشن شود از مطلع چشمان تو خورشید



الهی بارشت را می ستایم
دل پر از بهارت می ستایم
گل زیبای من الهام زیبا
من این زیبایی ات را می ستایم


سوگند به نامت که شدی مطلع شعرم
ای چشمه جوشان غزلهای تک و ناب
1395/12/03  9:14

-----------------------------------

تو دریایی و من رودی کویری

فغان از درد بی درمان ، اسیری

جمال ماه تو بس جلوه دارد

چه سازم من به این دوران پیری

تو از بودن کنار من خرسند

مرا داده همین لطفت دلیری

الهی عشق روی تو باشد مداوم

الهی که مراد دل بگیری

به هر آه و دعایم یادم آیی

هماره در دعایم مستجیری

به اقبال خوشم نازم فراوان

که مشکی و تو عطری و عبیری

رسیدی از ختن اندر کنارم

الهی از دعام الهام بگیری

1395/12/03   10:05

--------------------------------------------------------

فردای من روشن به عشق است
ای ظلمت شبهای هجرانت مرا خوش

از بس هوای گریه دارم در غم تو.
یاران همه لب بر ملامت میگشایند.
۱۳۹۵.۱۲.۰۷. ۲۱:۵۸. "یسار"

من خودم بیمار عشقم ای طبیب جان من
مرحمی خواهم ز تو ای قله آمال من

به شوق کوی تو جانا هماره قلب من بی تاب
رخ زردم نگر ای دل که گشته همچو زرّ ناب
چو بی پیرایه میگویم سخن از یار محبوبم
نموده قلب یاران را سخنهای رکم بی تاب
الهی من به قربان دل بی تاب مشتاقان
همی دانم که روزی  من خورم ز دست تو می ناب
به کوی میکده یارب ، میندازم پی حاجت
که در آن میکده بینم رخ یارم اگر در قاب
دلم گردد پریشان و رخم گردد بسی نیلی
که یاد یار دیرینم هماره کرده ام بی تاب
هوای دیدنت ما را هوایی کرده بد جوری
الهی در جنت الماوا ، شوم بهر رخت بی تاب
1395/12/08  8:21  "یسار"


به هوای دیدن تو بخورم غم فراغت
تو چرا چنین حدیثی برِ من نمی نمایی؟

چشم بیمارم ز دوریت شده بیمار تر
ای دوای درد من ، بامن مدارا  میکنی؟

بیامد ظهر و یادم از تف آمد
تمام خاطراتم در صف آمد
چو گرمای چگر سوزش بدیدم
ندای لشکری در موقف آمد
عزیزی می رود با قلب سوزان
ازیرا بر دلش از بس جف آمد(جفا)
1395/12/09 1:40  "یسار"

جان من در هوس وصل دلی سوخت که آن
همه ی جان من و جان جهانم باشد
1395/12/09  14:00 "یسار"

ما شدن جز به همین نیست که یادت باشم
ما شدن هم به همین است که یادم باشی
این سخن گر غزلی خوش بشود نیکو دان
من همین خواهم عزیزم که مرادم باشی
در منیت چو نمانیم به عالم نیکوست
من فقط زنده به آنم که تو یادم باشی
هر کجا می نگرم عکس رخت در نظرم
می سپارم به دلم تا که یادم باشی
سالکم یا که یکی رهرو تنهای شبم
در همه روز روم تا که به یادم باشی
من ازاین مرحله عمر گذر خواهم کرد
نکته اینجاست که یاد تو و یادم باشی
1395/12/09   14:07 "یسار"

-----------------------------


مرا تا نغمه های بلبلی هست
هماره پیش من بوی گلی هست
دل از غیر  تو می گیرم به یکبار
چو در بر نازنین همدلی هست
هماره یاد او باشد قرینم
که ما را مایه آرام  و دلی هست
1395/12/09  14:59 "یسار"


عزیزمی ناز تو را میخرم
به هر غزل از تو که دل می برم
من به تمنای رخ ماه تو
به اوج آسمان تو می پرم
کاش دمی ببینم آن روی تو
ای ز همه ستاره گان بهترم!
دوری تو درد و بلای من است
ز دست پر مهر تو گل میخرم
تا کنی یاد من ای نازنین
من ز همه جان و جهان می بُرم
1395/12/10  9:37  "یسار"


الهی در بغل گیرم تو رامن
به مثل دسته گلهایی به دامن
ببوسم قند لبهای قشنگت
به آغوشم کشم هر دم تو را من
1395/12/10  9:37 "یسار"


تو قشنگی که مرا شعر قشنگ می  آید
ورنه من این همه شعرای قشنگ چون سازم؟


من اگر عاشقتم خانه عشقت بلدم
من اگر یار تو ام ، خانه مهرت بلدم
تو مرا هی به سرای دل خود می خوانی
گر نشانی ندهمی شانه و زلفت بلدم
می سرایی تو برایم دو سه شعری زیبا
شعر زیبای تو را  ، با همه حکمت بلدم
روزگاری است که من راه  تو را می پویم
راه و همراه تورا ، تا  خود جنت بلدم
زلف مشکین ات اگر بر دل من خورده گره
هم گره هم سره و ناسره  ات را بلدم
ای که اندر غم دل ، مرحم جسم و جانی
هم غم و مرحم تو ، جان تو جسمت بلدم
شیوه عاشقی و دلبری معشوقت
از همان روز ازل ، تا خود جنت بلدم
...
1395/12/10  10:19 "یسار"


من اگر عاشقتم خانه عشقت بلدم
من اگر یار تو ام ، خانه مهرت بلدم
تو مرا هی به سرای دل خود می خوانی
گر نشانی ندهمی شانه و زلفت بلدم
می سرایی تو برایم دو سه شعری زیبا
شعر زیبای تو را  ، با همه حکمت بلدم
روزگاری است که من راه  تو را می پویم
راه و همراه تورا ، تا  خود جنت بلدم
زلف مشکین ات اگر بر دل من خورده گره
هم گره هم سره و ناسره  ات را بلدم
ای که اندر غم دل ، مرحم جسم و جانی
هم غم و مرحم تو ، جان تو جسمت بلدم
شیوه عاشقی و دلبری معشوق تو را
از همان روز ازل ، تا خود جنت بلدم
...
1395/12/10  10:19 "یسار"


تو که خود مرحم جانی ز چه رو بیماری
تو خودت دوای دردی ، ز چه رو درد داری
من به شفا خانه دستان و دلت محتاجم
تو که خود عین شفاعی ، ز کسی غم داری؟
می نشانم به دلم تیر غمت را ای دوست
کاشکی جای غمت بر دل من گل کاری
روز و شب می ز رخت نوشم و خوش دل باشم
تو خود آن جام می ای ، از چه سبب بیماری
1395/12/10  11:50 "یسار"

بهارینا دلم گشته پذیرا،تو را ای نازنین مهربانم
بود روز تولد ماه زیبا ، به اردی در بهشت جاودانم

من فدای دل پر لطف و صفای تو شوم
می شود لطف و صفا بر من مسکین باری؟


من که ازت سیر نمیشم ، با تو گلم پیر نمیشم
تا تو که باشی به برم ، از هیچی دلگیر نمیشم

صورتم یک گل سرخی است ز شرم دیدار
جان من شاخه گلی هست  تقدیم شما.

 ---------------------------------1395/12/12 


دل من با دل تو قول و قراری دارد
گر نگاهم برود قول و قرارم نرود


او که خلوت میرود با یاد تو دارد قرار
گر چه  میداند دلش چشم انتظاری داشته.

گذشته ام من از شب ، شکسته ام من این دل
رها شدم ز هر خود ، رها رها رها من


ای تو محراب نمازم ، بی تو من چه بی  نمازم
دل من گسسته از غیر ، به سویت بود نیازم


محبوب دلی(منی) و جان من در دستت
ای جان جهانی به تو محتاج بیا


به امید یک وصالی ، به تو بسته ام امیدی
تو بیا به کویم ای جان ، غم دل به او سپارم.


غم هجران تو جانا ، غم من هست می دانی
از این بهتر نمی دانم سخن از غصه ها گویم


تو در انبوه لبهای تکیده ، چو دیوانی نه یک بیت  نهانی
بدان در کنج خانه قلبم نگارا ، هماره زنده ای و جاودانی


ای امید جان مشتاقان بیاور جام را
تا به سر یک جرعه از جانش همی پیمانه را

گل همیشه بهار, [01.03.17 11:04]
[Forwarded from گل همیشه بهار]
من اگر ماهم و خورشید ، تو تابان شده ای
من اگر شهدم اگر ، قند فراوان شده ای
غمزه روی تو را تا به سحر می گویم
بلبل نغمه دل را تو غزلخوان شده ای
من پرم از همه شور و شعفهایت باز
شعر را در همه جا قالب و عرفان شده ای


هر شادیت شادی من ، اندر غمت محزون شوم
ای یاد تو آرام جان ، در هر نفس یاد تو ام