از سر انگشت هنر بار بکش

از سر انگشت هنر بار بکش
نقشی ز خود و خستگی این دل تنها
بر لوح دل زخمی من
آن دم که من یاد تو افتم
باران بشود چشم من و زار بگرید
از هجر تو ای گوهر ناب ازلی در بن قلبم
آسوده کنم از همه هول و حراسم
تا باز دمد باد و نسیمی که بر آرد به من آن عطر تو را
تا راحت جانی بدهد بر من مسکین

۱۴۰۳.۱۰.۱۵. ۱۵:۰۵. "یسار"

من از اشکت خبر دارم

من از اشکت خبر دارم
برایت شعر تر دارم

به بالین من خسته
بیا چشمی به در دارم

قدم نه بر سر بالین
نباشد رسم این آیین


که من در هجر تو باشم
تو باشی بی خبر از این


بسوزان دفتر شعرم
که من تنهای این دهرم

دعایی کن کنون بهرم
که در چشمان تو غرقم


رفو کن خرقه پاره
نما بر درد من چاره

تو بنما رنگ رخساره
که گشته دیده آواره


اسیر زلف افشانم
ز هجر تو پریشانم

هماره دیده بارانم
فقط وصل تو خواهانم

1403.10.12 12:34 "یسار"

باز باران آمد و مهر تو بر جانم نشست

باز باران آمد و مهر تو بر جانم نشست
نقش زیبای رخت بر دیده گانم نقش بست

تا که بردم نام تو آتش گرفت لبهای من
با تن تبدار تو عشقت مرا آذین ببست

گفتم این حال دگر گون بهر دیدار وی است
یا که نام و یاد او اینگونه قلبم را گسست

از تمام غیر او تا خود نشیند جای آن
آری این است رسم عشق و عاشقی ای خود پرست

بعد عشقت باید از هر غیر آن فارغ شوی
لاجرم عشق است و تنهایی و هجران وی است

می نویسم از تو و از نور چشمانت عزیز
تا که دیدم عشق تو بر این دل تنها نشست

ای عزیز نازنین چون یوسف مصرم نما
در بن چاهی نهان، تا که نباشم خود پرست

عزت و آزادگی باعشق باید کرد مشق
تا بدانی زندگی بی عشق هم بی حاصل است

در خرابات مغان ماه رخت در جام می
گشت پیدا و نهان کردم می جام الست

پیر برنایی در آن درگه مرا پیغام داد
می بنوش و عشق را آذین بده با جام مست

مستی رخسار تو کرده مرا بی خود زخویش
تا تو باشی من چرا گویم ز خود یا جام دست

می بنوش و هم بنوشان بر لبم قند و شکر
تا که سازم جان خود قربان چشم می پرست

روی تو مستم کند دیگر نخواهم جام می
با می ماه رخت گردم ز دنیا مست مست

1403.10.12 12:02 "یسار"

من دو چشمانم به دیدار رخت خو کرده است

من دو چشمانم به دیدار رخت خو کرده است
رو مگردان ای عزیز ای ماه شام تار من

۱۴۰۳.۱۰.۱۰. ۱۸:۴۶. "یسار"

من به دیدار رخ ماه تو جان خرسندم 

من به دیدار رخ ماه تو جان خرسندم
باید همواره به عشق تو عزیز، دل، بندم

تا که در ظلمت تاریک جهان نور شوی
بر من خسته از این عالم دون سور شوی

گاه گاهی بنشینی به بر خانه من
از من غم زده جانا به جوابی مشکن

شاید از گفتن این بیت تو رنجور شوی
لیکن از دیدن عشق باز تو مسرور شوی


چه کنم نیست توانم که ز غم دور شوم
بی رخ ماه تو من لحظه ای مسرور شوم

عاقبت عشق تو را بر سرخود بنشانم
دو سه روزی که در این خاک سیه مهمانم

می کشد مهر رخت تا به نهایت اینجا
می برد عکس رخت تا شب زیبای دعا

می کنم سجده بر این درگه رحمانی تو
نکند عشق شود اشک پریشانی تو

چه کنم تا که به یغما نرود عمر گران
دل از این میکده و جرعه آخر برهان

تو بنوشان به لبم شهد شکر خند دو لب
تو عزیزی و مرا عزت جانی بطلب

ساده کن شعر مرا تا که شود راحت جان
بر من خسته تو خود راحت جانی بچشان

۱۴۰۳.۱۰.۱۰. ۱۱:۱۵. "یسار"

حنجر، بغض نفس‌گیر خزان 

حنجر، بغض نفس‌گیر خزان
کرده انگاری اسیر این جهان

مرغ بی پروای پروازی چنین
می کشد پر سوی اوج کهکشان

خرمن گیسوی تار تار شب
می تند بر جان من بندی چنان

با حضور عن‌قریب لاله ها
می شود سرخ این زمین بی نشان

می رمد آهوی وحشی در چمن
از نگاه تیز ببر خون جهان

عاقبت اسطوره می گردد همه
قصه های عشق نافرجام آن

لیلی و مجنون عالم گیر عشق
می زند تیشه به کوهی بی امان

ناوک مژگان یاری خسته دل
می برد آرام جانم را بدان


من اسیر خسته تنهایی ام
خود بیا جان از غم دل وا رهان

امشب از درد سکوتی خسته ام
از صدای نغمه ساز و دهان

بشکن این بغض گلوی خفته را
در سحرگاهی به نال ارغوان

من به چوب دار دلتنگی خوشم
گر بدانی خسته جانم خسته جان

می شود مهمان غمهایم شوی
ای لب لبخند می گون زمان؟


۱۴۰۳.۱۰.۱۰. ۰۰:۲۹. "یسار"

از بخت خویش شکوه به هر سال و ماه کرد

از بخت خویش شکوه به هر سال و ماه کرد
از رنگ روی، دیده سوی مهر و ماه کرد

از خلقت جهان به همین یک دلیل رسید
یوسف به جرم عشق، پدر را به چاه کرد

آتش گرفت دامن معشوق خسته را
در چشم شب لیلی مجنون سیاه کرد

بنوشت نامه به انگشت خون چکان
بر دست باد نامه سوی قصر شاه کرد

تا رنگ باغ از رخ ماهش فرو نشست
خورشید را قبضه به فرمان ماه کرد

انداخت تیر بر تن خونرنگ برگ گل
پرپر نمود باغ دل و گل تباه کرد

شبها برای حسرت دل گریه می کند
گویا برای گریه دو چشم رود آه کرد

بشکست بغض کودکی و گریه داد سر
آن پیر میکده تا قصد راه کرد

۱۴۰۳.۱۰.۱۰.۰۰:۰۴. "یسار"

قیزیل گول دسته سی باغچا دا آچار

قیزیل گول دسته سی باغچا دا آچار
بلاغ لار باشوندا کهلیک لر اوچار
چای چمن دوشونده جیرانلار قاچار

من ده اوردا بیر باخارام باغلارا
سیلده سودا خوش آرخایون داغلارا

جوانلیق باغونون میوسی آلما
منیم تک یوردوندا بیگانه اولما
اوزون توتما منی هجرانه سالما

قوی گول اوزون بیرده منی توشلاسون
محبت باغونون گولون خوشلاسون

منیم مزاریما بیر دسته گول قوی
نامردلیک لباسون اگنین دن سن سوی
سنده منه قارداش کیمی بیر تای اُول

قوی قارداشلیق قالسون هله دونیادا
قارداشلیق رسمینی سن ویرمه بادا

بیر ده قِی تَر منی چای و چمه نه
قوی بال اولسون سوزلر دوشسون دهنه
سن منه بئل باقلا بیرده من سنه

بو دنیا غمین دَن نگران اولما
پروانه تک منی اوتلارا سالما

صبا، دان الودوزو چیخار فاش آتار
آخر بیر گون عاشیق یارونا چارتار
اوندا گور سن نامرد یِرین کیم ساختار

بهار گَلر چای لار دولار سویو نان
دلشاد اولار ایل ده هامی تویونان

باغ و جنت آچار دونیا چم اولار
اورک لر داریخار دولی غم اولار
دشت و دمن گولدن دولار سارالار

اور دا منیم عشقیم یادیما گلر
گوز یاشیمی بیر گون بیگانه سیلر

هوالار خوش اولار بایرام گونلری
گئچر گئدر قیش ده بهارلار گَلی
بولاق لار آغلویوب بلبل دیللنی

چکر منی پنجره نین دالینا
یاغیش دَه یَر پنجره نین دالینا

قولاغوم سسلیری بولودلار سسین
گنه لازم اولوب بیر ده نفسیین
دوشوب دور باشیما یاروم هوسین

منه بیر نامه یاز وریم نسیمه
بیر کس یوخدی سس وره بیر سسی مه


۱۴۰۳.۱۰.۰۹. ۲۲:۴۳. "یسار"

شنیده ام سردی هوا دستان تو را سرد می کند

شنیده ام سردی هوا دستان تو را سرد می کند
ولی دلت گرم باشد
گرم گرم گرم
من گرمای دلت را از دستان سرد از هیجان و شوق هم دریافت خواهم کرد
و دلگرم خواهم شد به وجودت
به عشق آسمانی ات که دل مرا هم آسمانی می کند
در شوق دیدارت
در شیرینی درد هجرانت
در نفس کشیدن های هر روزه ام به یادت
من یقین دارم این گونه نگاه به فصل سرد
زمستان را زیباتر خواهد کرد.
به زیبایی بهار
به پاکی هوای پس از باران

۱۴۰۳.۱۰.۰۶. ۰۹:۲۰. "یسار"

کجایی ای شب طولانی بی قراری های من

کجایی ای شب طولانی بی قراری های من
انتظار را تو که بهتر از من می فهمی
سختی و جان سوزی و توان فرسایی اش را
چه طولانی است پلک به هم زدنی بدون حضورت
بدون ذکر نامت
بدون دیدن رخسارت
بر منی که نفس کشیدنم هم به وجود تو بند است
ای خالق نفس
۱۴۰۳.۱۰.۰۵. ۰۹:۰۵. "یسار"

خواستن تو نه اجباری است نه اختیاری 

خواستن تو نه اجباری است نه اختیاری
خواستن تو یک الزام حیاتی است برای من
عاشق که می شوی باید که بخواهی
آن هم با ولع با اصرار با استقامت و صبر
این گونه است که جوانه عشق
رویش آغاز می کند
و بالندگی آغاز می کند برای تناور شدن
برای بر و میوه دادن
برای ثمر و نتیجه بخشیدن
و ثمره عشق جز فنا شدن در محبوب نیست
۱۴۰۳.۱۰.۰۵. ۰۹:۰۵۹. "یسار"

دوست داشتن

دوست داشتن
واژه ای که خودش پیوندی دوگانه است . دوست و داشتن
و این دو واژه گسسته خود پیوند دهنده اجزایی است که حتی از هم دورند ولی با این دوری پیوندی ناگسستنی بینشان ایجاد می گردد.
پیوندی که همه اجزای وجودی آدمی را به هم پیوند می دهد.
واژه ای مهم و مبهم و ساده

۱۴۰۳.۱۰.۰۳.۱۱:۴۹. "یسار"

خیال روی تو در تار و پود من خفته 

خیال روی تو در تار و پود من خفته
خیال چشم تو در چشم و رود من خفته

بدین خیال موافق اگر کنم سودا
هوای کوی تو در شرح سود خفته

بس است تا به همین جا که شرح حال کنم
صدای عود تو‌ در دل کبود من خفته

مرا به قصه نیست نیاز ای شمیم باد سحر
که غصه در همه قصه ها به رود من خفته

اسیر چنگ گیسوی یار گشته دلم
هزار ساز تو‌ در چنگ پر ز عود من خفته

۱۴۰۳.۰۲. ۹:۳۴. "یسار"

عشق را ترجمانی نیست که بتوان با کلمات بیان کرد

عشق را ترجمانی نیست که بتوان با کلمات بیان کرد
عشق احساس عمیقی است که بی زبان واگویه می شود
با یک نگاه دلنشین
با یک اقدام به موقع نوازش گونه
با یک گریه از سر شوق یا از دلتنگی
احساس است و حس را بر زبان جاری نتوان کرد
حتی با عمیق ترین کلمات و معنوی ترین جمله

ترجمان عشق را شاید بتوان فقط در شعر با ایهام و اشاره و کنایه و استعاره و تشبیه و تخیل به تصویر کشید
خلق عشق یک دم است و ماندگاری اش تا ابدیت
و هرگز فرو نخواهد نشست در دل عاشق و معشوق
پنهان شدنی هم نیست رازی است که افشا می شود با یک کلام ، یک نگاه ، یا یک اشک یا یک لبخند آن هنگام که هیچ کس انتظارش را ندارد.


۱۴۰۳.۱۰.۰۱. ۱۱: ۲۵. "یسار"

در هوای روزهای واپسین پاییزی

در هوای روزهای واپسین پاییزی
سردی شلاق زمانه هم تو را از من جدا نمی کند
حتی نمی تواند یک لحظه مرا از یاد تو غافل کند
هر نفس که از یاد تو غافل شوم مرا را نادم و پشیمان خواهی یافت
ولی ای زیباترین رویای شبانه و زیباترین نجوای سحرگاهان
من ذکر سجده هایم را فقط بر نام تو مخصوص خواهم کرد
که نام تو شیرین ترین
و یاد تو ماندگارترین یاد است
ای خالق کل نجوا
ای شنوا ترین

۱۳۰۳.۰۹.۲۹. ۱۰:۵۵. "یسار"

گفتی بگو شعری دگر آهنگ خوش لحنی دگر 

گفتی بگو شعری دگر آهنگ خوش لحنی دگر
من گویم از چشمان تو، از موج مویت مختصر

چشمان تو رنگین کمان در اوج عمق آسمان
حالا بگویم شعر باز از چشم تو بار دگر

رشک زمین و مشتری از ماه هم بالاتری
دل از دل ما می بری، ای یار غایب از نظر

بر دامنت چنگی زنم، خوش لحن آهنگی زنم
بر موی تو چنگی زنم ای تار موهایت هنر

شوری زنم با تار دل، آهنگ بر بیمار دل
ای ماهِ رو رخسار دل، گردیده رخسارت قمر

از حور جنت برتری، از آهوان زیباتری
از انجمن دل می بری، ای دلبری هایت ظفر

از شوکرانت می خورم، هر روز و هر دم هی خورم
از جام رخسارت پُرم، بس جام می داری به بر

۱۴۰۳.۰۹.۲۸. ۱۴:۵۳. "یسار"