باران زده باید که بپوشیم ردایی
باران زده باید که بپوشیم ردایی
آسان گذریم از همه فصل و جدایی
چتری ز محبت بگشاییم سر خویش
از میکده ها باز بجوییم شفایی
رنگی ز زمین باز بگیریم و سپاریم
رنگی به زمان، بر قدم آ..شنایی
راهی بشویم در نم باران به گلستان
از چتر و گل و سوسن و سنبل ردایی
گرمی نفسهای تو بس نیست در این سرد
باید که بجوییم ز عشاق هوایی
ها کن به دو دستان کرخ گشته ام ای دوست
گرمای تو باشد به دلم گرمیِ هایی
چشمان ترم باز به باران بنشسته است
یار رب برسان از می وصلش شفایی
شوریده تر از ابرم و گریان ترِ باران
باران بدهد بر من مسکین چه صفایی
آلوده دردم تو بشوی از دل زخمم
داغ غم روزی که شده روز جدایی
1399.09.08 13:09 "یسار"
+ نوشته شده در شنبه هشتم آذر ۱۳۹۹ ساعت 15:11 توسط علی
|
دل مشغولی های روزمره باعث کدورت دل می شود. گاهی دل نوشته ای شاید غبار غم بزداید از این دل پر سودا