لب لعل تو مرا کشت ولی
لب لعل تو مرا کشت ولی
جانم از درد و غم آسوده نگشت
همچنان در هوس لعت تو ام
کی توان بر لب تو لعلی بست؟
1399.06.15 10:55 "یسار"
لب لعل تو مرا کشت ولی
جانم از درد و غم آسوده نگشت
همچنان در هوس لعت تو ام
کی توان بر لب تو لعلی بست؟
1399.06.15 10:55 "یسار"
کنار پنجره چشمش به خیابان افتاد
ناگهان از نگهش غم به دل و جان افتاد
به خیالش که غباری نشسته است به جان
که زبان بر سر بازار به دندان افتاد
رخت بر برست همه هیمنه مرد شبی
که همه هیمنه اش بر کج دندان افتاد
گفت آن را که نباید به زبان راند ولی
هر کلامش شده تیری و به جانان افتاد
اشک شد ناله شد و تا به سحر زار گریست
آن رقیبی که چنین باز به زندان  افتاد
اذن هم خواست ولی راه به جاهش بستند
آن شبی را که رهش باز به مستان افتاد
جامی از می بفشارید بر این نامه سیاه
که همه عذر در این میکده بر خان افتاد
سخت کوشیده در این صبح سحر با دل خویش
آتشی بود که در شام سیه گان افتاد
رفته بودش غزلی ساز کند بهر نگار
ناگهان تشت غرورش به در این سان افتاد
اشک را نیست توان تا که بشوید ننگش
خون دل باید و آن تیر که بر جان افتاد
1399.06.15 08:32 "یسار"
کمتر شنیدم گفته باشی از من زار
هنگام رفتن هم نگفتی حق نگهدار
گم گشته راهم در پس یک کوچه تنگ
حالا منم بی تو بیابان گرد بی کار
شبها که بالینی ندارم زیر سر تا
شاید به رویایم شوی گاهی پدیدار
از بس که بی خوابی شده شمع شب من
می ترسم از هر روشنی هر صبح بیدار
از طالع من گر بپرسد پیر دانا
گویم نوشته واژگون تقدیرم انگار
بی تو اگر عالم شود دارایی من
سر می نهم بر یک فضای خالی و تار
شبگرد تنها را نیازی بر قفس نیست
حالا بکش دور من و جسمم تو دیوار
روحم شده مانند ابری موج گونه
می چرخد و می گردد و در آخر کار
هی می نشیند بر سر راهی که بودی
روزی که رفتی و نگفتی حق نگه دار
1399.06.12 13:14 "یسار"
حالا بیا اینطوری خوارم نکن
عاشق و مجنون دیارم نکن
گاهی شده یه سر بزن به قلبم
یوسف چاه هر دیارم نکن
1399.06.12 12:58 "یسار"
هیچ میدونی کارم کجا کشیده
از وقتی تو کوچه چشماتو دیده
نشسته یک گوشه بی هیچ صحبتی
ناز و اداهای تو را خریده
1399.06.12 12:52 "یسار"
 
حالا منم شدم یکی مثل تو
دوستت دارم بدون هیچ گفتگو
میخای بدونی تو دلم چی دارم
عکس قشنگی که تویی همه اش تو
1399.06.12 12:48 "یسار"
تو معرفت سرت میشه به مولا
یه وقت نری بمونم تک وتنها
دلم بدون تو یهو میشکنه
منم نمی رسم به صبح فردا
1399.06.12 12:42 "یسار"
 
عاشق خنده های کش دارتم
همینجوری همیشه بیمارتم
وقتی میگی دوستم داری عزیزم
تا جون دارم رفیق پا کارتم
1399.06.12 12:36 "یسار"
 
در برزخ هجر تو چنان افتادم
شیرین منی و من تو را فرهادم
گر وصل تو باشد به جان دادن من
این جان من و وصل مبارک بادم
۱۳۹۹.۰۶.۰۱۱ ۲۲:۳۲ "یسار"
از باد و برگ و باران گویند حرف بسیار
من بی رخ تو ای گل، برگم میان طوفان
۱۳۹۹.۰۶.۱۱ ۲۲:۱۵ "یسار"
پیکرت ماند به خاک و سر تو بر افلاک
این چنین سیر و سلوکی نکند جز عاشق
۱۳۹۹.۰۶.۱۲ ۲۱:۲۱ "یسار"
هر که شود کشته دست شفا بخش دوست
میان هر انجمن، از عملش گفتگوست
1399.06.11 17:07 "یسار"
 
کی توانم از تو و از جان شیرین بگذرم
جز بدین صورت که تو باشی فقط جانان من
1399.06.11 16:32 "یسار"
 
میان باغ و بستانها تو را من آرزو کردم
که از گلهای هر بستان تو عطر افشان تری ما را
1399.6.11 16:26 "یسار"
هیچ نشد بهره ام، از عمل خویشتن
سوخت مرا در امل، عمر گران ، جان وتن
1399.06.11 16:06 "یسار"
عمر بگذشت و نشد حاصل دل در دو جهان
چه کنم عمر گران باز نمی گردد هیچ
1399.06.11 15:54 "یسار"
 
من زنده ام با یاد تو در هر زمانی
جانا ز حال زار ما غافل نمانی
شاید به لبخندی نمایی شاد شادم
هر لحظه ای در جان ما هم جاودانی
1399.06.11 15:44 "یسار"
قسم به انجیر قسم به زیتون
به بوی خوب گلهای ریحون
قسم به دشت و قسم به دریا
که می نماید یادت را زیبا
قسم به چشمه ، قسم به خورشید
قسم به نور و قسم به امید
قسم به چشم و قسم به لبها
که می کشد دل به سوی رویا
قسم به عهد و قسم به پیمان
که هستی ام تو عزیز جانان
قسم به ماهی که می درخشد
قسم به مویی که می شود بند
به پای زارم، به روزگارم
بمان همیشه ، بمان کنارم
قسم به آنکه عشق آموخت
دل مرا بر دل تو می دوخت
قسم به آنکه فراق دادم
ز درد هجرت نمود شادم
1399.06.11 12:15 "یسار"
عقیله تر از تو کیست در دوران
که کند کار کار کارستان
بنشیند به نزد جسم حسین
و بگوید بپذیر این قربان
بکشد نعره به فرق دشمن
بکند کاخ ظلم را ویران
هم اسیر است و هم اسیران را
بشود یار و یاور و رجحان
این همه داغ برادر بیند
هم که همراه شود در میدان
تمام درد ببیند زیبا
بشود اسوه صبر و ایمان
هم صبوری مادر دارد
هم سخنور بود چون پدران
آنچنان خطبه خواند در مجلس
شد زبون دشمن دینش از آن
او که بودی پدرش را زینت
شده زینت برای هر انسان
صبر را خسته کرد با صبرش
تا رسد اوج قله ایمان
1399.06.11 10:18 "یسار"
یازدی قلم دفتریمی اودلادی
داش یاریلیب بو ماتمده چاتلادی
شمر لعین گلدی حسین باش اوسته
زینبِ نالان جیگرین اودلادی
اوخ دا گلیب دَیدی او گول عنچه یه
لیلا گولون خیمه لرده یادلادی
ابالفضلین شهادتی نهریده
شاه شهیدان بیلینی قاتلادی
من بیلمیریم زینب محزون نیجه
اسیرلیک غمیندن گئجه یاتمادی
یاندی هامی خیمه لر اوتلاندیلار
بی پناه زینبین جانین اودلادی
۱۳۹۹.۰۶.۰۹  ۱۹:۳۴  "یسار"
ای غریب آشنای تنهایی
یاد تو با من است هر جایی
می نویسم هماره نام تو را
در برگ برگ دل شیدایی
شوکران با همه ی تلخی خویش
شهد شیرین بود به رویایی
که تو  در آن به خواب من آیی
در شب سخت و سرد تنهایی
۱۳۹۹.۰۶.۰۹  ۱۸:۳۰  "یسار"
 
از غم هجر تو ای ساقی اطفال حرم
آب بی تاب شد و نام خود از یاد ببرد.
۱۳۹۹.۰۶.۰۸  ۲۲:۱۰  "یسار"
 
کنج این خانه قریبانه ز جان می گریم
به عزای غم شاه دو جهان می گریم
امشب از میکده عشق لبم تر سازید
که به خشکی لب ساقی جان می گریم
۱۳۹۹.۰۶۰۸  ۲۲:۰۲  "یسار"
نفس باد صبا خون چکان خواهد شد
عالم سبز دگر باره خزان خواهد شد
آن همه ناز و تنعم که جهان می فرمود
عاقبت در قدم کفر نهان خواهد شد
لشکری از همه بیداد و ستم در شب جور
بر در خیمه ارباب عیان خواهد شد
دست یاریگر  سقا که علم بر میداشت
باز از جور عدو قطع ز جان خواهد شد
علیِ اصغرِ لب تشنه در آغوش پدر
گل لبخند ز لبهاش نهان خواهد شد
شمر با خنجر کین، سوی حسین می آید
چشم زهرا به حسینش نگران خواهد شد
گل گلزار رسالت که عطر افشان بود
عاقبت در وزش ظلم خزان خواهد شد
در نمازی که به سجاده خون برپا شد
بیرق حق ز برِ کفر  عیان خواهد شد
زینب و قافله کرب و بلا در سفرش
کوس ویرانگری جور زمان خواهد شد
کاخ ظلم و ستمی را که یزید برپا داشت
خود به یک خطبه زینب نگران خواهد شد
اربعین ها شده یک مژده وصل ایام
با ظهورش همه آفاق جوان خواهد شد.
هر چه تدبیر کند دشن و لشکر گیرد
عاقبت آنچه خدا خواست همان خواهد شد
۱۳۹۹.۰۶.۰۶ ۱۲:۵۱ "یسار"
جان من با جان تو یک جان بود
گرچه این یک جان به دیگر تن بود
۱۳۹۹.۰۶.۰۴  ۲۰:۱۶  "یسار"
 
امشب به حالی دیگرم
بشکسته ای بال و پرم
از جان شیرین می توان
از تو محال است بگذرم
۱۳۹۹.۰۶.۰۴  ۲۰:۱۱  "یسار"
 
شمر ترجمان قساوتی است که نه لب تشنه می شناسد، نه تنهایی سردار، نه بی یاوری امام را و نه قساوت در دریده شدن گلوی شش ماهه ای در آغوش پدر را ، و نه عربا عربا شدن فرزندی برومند، که شبیه ترین مردم در سیرت و صورت به رسول الله را ، او آمده است که شقی ترین مردم باشد در کشتن بهترین مردم و این گونه واقعه کربلا در همه چیزش به اوج رسید.
در ایثار، در توبه، در یاری طلبیدن و یاری شدن، و اوج عطش یک انسان نه لب تشنه امام بود، بلکه عطش معرفتی بود که آدمهای آن زمان نداشتند برای شناخت امام خویش
حال که قرنها از آن واقعه گذشته است، باز هم همان نقطه ایم، امام شناسی مان لنگ می زند وگرنه غیبت امام عصر (عج) این قدر طولانی نمی شد.
1399.06.04 14:33 "یسار"
شب با تمام تاریکی اش، روشنترین افکار را نمایان می کند ، هنگامی که بی خوابی بلای جانت می شود
۱۳۹۹.۰۶.۰۴ ۰۱:۳۱ "یسار"
فرو ریختن دل آسان است
اگر دلی فرو ریخته ای را آباد کردی می توانی بر خود ببالی
۱۳۹۹.۰۶.۰۴ ۰۱:۲۷ "یسار"
شب بخیر ، همانند لالایی زیبایی است که مرا به رویای با تو بودن دعوت می کند
۱۳۹۹.۰۶.۰۴ ۰۱:۲۵ "یسار"